منشه امیر، کارشناس امور خاورمیانه، گفت: «دو مانع بر سر راه خاورمیانه جدید وجود دارد؛ یکی حضور حماس در غزه و دیگری حکومت ایران که درصدد نابودی اسرائیل و تسلط بر مسلمانان جهان است.»

در آغاز دهه ۱۹۸۰، ایالات متحده در وضعیتی بحرانی قرار داشت. شکست در ویتنام، گروگانگیری در تهران و رکود اقتصادی، اعتماد ملی را فرسوده بود، جهان در برابر گسترش کمونیسم به لرزه افتاده بود و بسیاری از نخبگان غربی به سیاست تسلیم در برابر شوروی تن داده بودند.
در چنین فضای نومیدانهای، رونالد ویلسون ریگان، از کالیفرنیا به کاخ سفید آمد تا جهان را از نو تعریف کند.
او با صراحت گفت: «ما صلح را با قدرت حفظ میکنیم نه با ضعف.»
این جمله بعدها تبدیل به بنیاد یکی از موثرترین دکترینهای سیاست خارجی قرن بیستم یعنی «صلح از طریق قدرت» شد.
بازسازی اعتماد و اخلاق قدرت
ریگان برخلاف سیاستمداران پیش از خود، به بازدارندگی صرف نظامی بسنده نکرد. او قدرت را از منظر اخلاقی میدید و باور داشت در جهانی پر از شر و دروغ، ایمان به آزادی انسان و اعتقاد به برتری اخلاقی تمدن غرب، شرط اصلی ثبات است.
او در یکی از سخنرانیهایش در سال ۱۹۸۳ گفت: «اگر تاریخ چیزی به ما آموخته باشد، این است که آزادی هرگز از ضعف نمیآید. تنها مردان و زنانی آزادند که اراده دفاع از آزادی را داشته باشند.»
برای ریگان، قدرت فقط موشک و زرادخانه نبود، بلکه ترکیبی از ایمان، اراده و وضوح اخلاقی بود. او از زبان سیاست به زبان تمدن سخن میگفت و همین سبب شد که سخنانش حتی در دل بحران، الهامبخش نسلها شود.

مقابله با امپراتوری شر
هشتم مارس ۱۹۸۳، ریگان در سخنرانی معروفش در انجمن کشیشان انجیلی اورلندو، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را «امپراتوری شر» نامید. عبارتی که جهان دیپلماسی را شوکه کرد اما واقعیت را آشکار ساخت.
او گفت: «بیایید تاریخ را به خاطر بسپاریم: هیچ ملتی با از دست دادن ارادهاش به بقا، دوام نیاورده است. ما باید با اطمینان اخلاقی در برابر امپراتوری شر بایستیم.»
در آن دوران، بسیاری از منتقدان او را جنگطلب خواندند اما زمان نشان داد که این موضع صریح، بازدارندگی واقعی ایجاد کرد.
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق در برابر حجم عظیم نوسازی تسلیحات، رقابت فضایی و فشار اقتصادی، تاب نیاورد و چند سال بعد فروپاشید.
ریگان بهجای جنگ، صلحی پایدار از طریق برتری قدرت و وضوح اخلاقی به دست آورد.
اقتصاد، ایمان و بازدارندگی
ریگان باور داشت که قدرت ملی بدون رفاه اقتصادی دوام ندارد. کاهش مالیاتها، آزادسازی بازار و احیای روح کارآفرینی، بخشی از همان منطق بود.
او بارها گفت: «آزادی اقتصادی، پایه آزادی سیاسی است. ما نمیتوانیم با دولتی بزرگ و بدهکار، از آزادی دفاع کنیم.»
به این ترتیب، بازسازی اقتصادی دهه ۱۹۸۰ به ستون پشتیبان دکترین «صلح از طریق قدرت» بدل شد.
بازدارندگی نظامی زمانی کارگر است که ملت درونی قوی و امیدوار داشته باشد.
ایمان به انسان و نفرت از جبر تاریخ
ریگان برخلاف مارکسیستها که تاریخ را جبری و مادی میدانستند، به قدرت انتخاب انسان باور داشت.
او گفت: «تاریخ به پایان نرسیده است و هر نسل باید آزادی را دوباره انتخاب کند؛ وگرنه از دستش میدهد.»
همین نگاه فلسفی، دکترین او را از سیاست صرف به سطحی ایدئولوژیک و تمدنی ارتقا داد.
او جهان را به دو اردوگاه تقسیم نکرد بلکه به دو باور تقسیمش کرد: باور به آزادی یا تسلیم در برابر جبر.
اخلاق قدرت در برابر توهم صلح
ریگان هشدار میداد که خطر اصلی برای آزادی، نه از دشمن خارجی بلکه از درون میآید: از آنجا که مردم میپندارند میتوان بدون هزینه، صلح داشت.
او گفت: «صلحی که بر پایه ضعف و توهم باشد صلح نیست، فقط سکوت موقت پیش از بردگی است.»
برای او، صلح نه به معنای نبود جنگ، بلکه نتیجه بازدارندگی و اقتدار بود.
در نگاه ریگان، سیاستمداری که از قدرت میترسد، در واقع آزادیگریز است.
نگاهی که همچنان زنده است
در پایان دهه ۱۹۸۰، وقتی دیوار برلین فروریخت، ریگان ثابت کرده بود صلح از طریق قدرت یک شعار نیست، بلکه واقعیتی عملی است.
او بدون آغاز هیچ جنگ بزرگی، جهان را از یک جنگ سرد نجات داد.
او گفت: «ما صلح را بهخاطر فرزندانمان میخواهیم؛ نه برای آنکه از دشمنانمان بترسیم، بلکه چون میخواهیم در جهانی زندگی کنیم که ایمان، آزادی و حقیقت زنده است.»
دکترین ریگان نه متعلق به دههای خاص بلکه میراثی برای تمام زمانهاست: صلح از طریق قدرت، ایمان از طریق آزادی، و قدرت از طریق اخلاق.
دههها بعد، مرد دیگری در کاخ سفید همان منطق را به زبان امروز بازآورد.
دونالد ترامپ میخواهد همان مسیر را ادامه دهد.
کامران متین، استاد روابط بینالملل، گفت: «حضور اسرائیل در اجلاس صلح مصر قطعی نبود، اما همین احتمال، یکی از دلایل اصلی انصراف تهران از شرکت در نشست بود؛ چرا که مشارکت در چنین مجمعی میتوانست بهمنزله شناسایی غیررسمی اسرائیل تلقی شود.»

علی شمخانی مشاور سیاسی خامنهای، در تازهترین مصاحبهی خود، سه تهدید مشخص را علیه آمریکا، ناتو و اسرائیل بیان کرد: تهدید به ساخت سلاح هستهای، تهدید به بهکارگیری موشکهای دوربردتر و قویتر و تهدید به استفاده از نیروی دریایی سپاه علیه آمریکا و متحدانش.
هدف این نوشتار بررسی چرایی طرح این سه تهدید از طرف یکی از مهمترین مقامات جمهوری اسلامی و تبیین زمینهها و انگیزههای احتمالی پشت این مواضع است.
۱. تهدید به ساخت سلاح هستهای: شمخانی گفت اگر به دورهای که وزیر دفاع بود بازگردد، قطعاً بمب اتمی میساخت و اینگونه سلاح باید جزئی از توان بازدارندگی کشور باشد.
۲. تهدید موشکی: او از بهکارگیری موشکهای دوربردتر و قویتر در «جنگ بعدی» سخن گفت و اعلام کرد چنین موشکهایی اکنون در اختیارند. این بخش از اظهارات عمدتاً خطاب به آمریکا و کشورهای اروپایی بود.
۳. تهدید دریایی: شمخانی تهدید کرد نیروی دریایی سپاه میتواند نقش تازهای در برهم زدن معادلات منطقهای و برهمزدن مسیرهای راهبردی دشمن ایفا کند؛ نیرویی که در جنگ قبلی به کار گرفته نشد و اکنون میتواند وارد میدان شود.
چرا شمخانی این تهدیدها را مطرح کرد؟
این مواضع بیش از آنکه نمایش قدرت باشد نشانه نگرانی و وحشتِ رأس نظام از احتمال وقوع یک «جنگ بزرگ» و سرنگونی نظام در نتیجه آن است. چند دلیل و زمینه برای این تفسیر وجود دارد:
شمخانی مشاور سیاسی رهبر است و نزدیکی او به خامنهای باعث میشود اظهاراتش را بتوان تا حدی «صدای نظام» دانست؛ یعنی این سخنان احتمالاً نمایانگر نگرانیهای بالاترین سطوح تصمیمگیری هستند، نه صرفاً نظر یک فرد.
جمهوری اسلامی در ماههای اخیر بخشهای مهمی از شبکه نیابتی و ظرفیت منطقهای خود را از دست داده و شکستهای اخیر گروههای نیابتی به از دست رفتن سپر و شمشیرهای نظام منجر شده است.
از منظر استراتژیک، وقتی امکانات نیابتی ضعیف شوند، انگیزه برای بهدست آوردن ابزارهای بازدارنده مستقیم (همچون سلاح هستهای یا موشکهای قارهپیما) افزایش مییابد.
نگاهی دقیقتر به هر تهدید
۱. تهدید هستهای
اظهارات شمخانی درباره ضرورت داشتن سلاح هستهای فراتر از یک نظر شخصی یا فرماندهی نظامی است؛ این صحبت نشان میدهد در بالاترین سطوح تصمیمگیری فعلاً این جمعبندی مطرح شده که سلاح هستهای «بازدارندگی» ایجاد میکند و باید دنبال شود.
شمخانی میداند که چنین سخنی تبعات بینالمللی و رسانهای دارد؛ بنابراین بیان آن در این سطح حامل پیام روشنی به آمریکا، ناتو و اسرائیل است: «اگر ما را تا مرز حذف یا تضعیف کامل ببرید، ممکن است به ساخت تسلیحات هستهای روی بیاوریم.»
این پیام با هدفِ ایجاد هزینهسازی برای طرف مقابل و کاهش میل آنها به اقدام نظامی تفسیر میشود اما بعید است باعث عقبنشینی آمریکا و ناتو و اسرائیل شود بلکه میتواند باعث جدیتر شدن تلاش آنها برای مهار خطر جمهوری اسلامی و حتی سرنگونی آن شود.
۲. تهدید موشکی علیه اروپا و آمریکا
بخش موشکی اظهارات شمخانی، لااقل از منظر برد مورد ادعا، نه تنها خطاب به اسرائیل بود که پیشتر هدف موشکهای سپاه قرار گرفته، بلکه عمدتاً خطاب به پایتختهای اروپایی و آمریکا است.
اشاره به موشکهای دوربرد و حتی احتمال تلاش برای ساخت موشکهای قارهپیما پیامی مستقیم به واشینگتن، لندن، پاریس و برلین دارد: «اگر دست به حمله بزرگ بزنید، ما هم توان پاسخ به اروپا و آمریکا را دنبال میکنیم.»
این تهدید هم میتواند بازتابِ ترسی باشد که نظام از همراهی آمریکا و ناتو با اسرائیل در حملهای بزرگ احساس میکند. در واقع این تهدید نشانه ترس شدید است نه قدرت و اقتدار.
۳. تهدید دریایی و هزینهسازی منطقهای
اظهارات شمخانی درباره توان نیروی دریایی سپاه برای «برهمزدن معادلات» نشاندهنده تمایل به استفاده از این ظرفیت برای پشیمان کردن آمریکا و متحدانش از نبرد دریایی با سپاه است که احتمال وقوع آن بهدلیل بازگشت تحریمهای سازمانملل و شروع بازرسی کشتیهای ایران بیشتر شده است.
با این حال، باید توجه داشت که هر اقدام دریایی یا منطقهای سپاه علاوه بر احتمال پاسخ شدید آمریکا و متحدینش و انهدام شدید نیروی دریایی سپاه، میتواند هزینهها وپیامدهای سنگینی برای اقتصاد و زیرساختهای اقتصادی ایران به همراه داشته باشد.
بنابراین این تهدید را نیز باید بیش از هر چیز بهعنوان رجزخوانی ناشی از ترس و پیامی به آمریکا و ناتو و اسراییل برای جلوگیری از حمله مشترک و سنگین آنها دانست.
تهدید از موضعِ ضعف یا قدرت؟
این سه تهدید هستهای، موشکی و دریایی بیشتر نشانه نگرانی و احساسِ تهدیدِ «سقوط» در رأس نظام است تا نمایش قدرت.
وقتی خطر سقوط یا سرنگونی محتمل بهنظر آید، تصمیمگیران به ابزارهایی متوسل میشوند که بیشترین هزینه را برای طرف مقابل نشان دهد؛ از نگاه جمهوریاسلامی سلاح هستهای و موشکهای دوربرد چنین ابزارهاییاند.
با وجود این، بعید است این تهدیدهای سهگانه باعث عقبنشینی آمریکا و ناتو و اسرائیل در برابر جمهوریاسلامی شود. اگر چه آمریکا و اروپا منتظر اثرگذاری بازگشت تحریمها بر جمهوری اسلامی هستند ولی اسرائیل مشتاق حمله سریعتر و شدیدتر است.اظهارات شمخانی بازتاب ترس شدید نظام از وقوع چنین جنگی است که زمان آن هنوز نامعلوم است.

دعوت از جمهوری اسلامی ایران برای شرکت در نشست صلح شرمالشیخ را میتوان یکی از معنادارترین نشانههای تغییر در راهبرد آمریکا و متحدان عرب آن نسبت به تهران دانست.
جمهوری اسلامی اعلام کرده که از سوی مصر برای شرکت در این نشست دعوت شده، اما نکته مهمتر آن است که مصر در چنین موضوعات حساسی، بدون هماهنگی و چراغ سبز واشینگتن، اقدامی نمیکند.
از این رو، این دعوت را باید در چارچوب سیاست کلی آمریکا برای «مدیریت و یکدستسازی خاورمیانه» تحلیل کرد؛ سیاستی که پس از کاهش تنشها در غزه و حرکت کشورهای عربی به سمت عادیسازی روابط با اسرائیل، وارد مرحلهای تازه شده است.
در ظاهر، واشینگتن میگوید تهران نیز میتواند بخشی از روند صلح و حتی از امضاکنندگان پیمان ابراهیم باشد اما در واقع، این پیام نه از سر تمایل به ادغام جمهوری اسلامی در نظم منطقهای جدید، بلکه در راستای اعمال فشار نرم برای کشاندن تهران به سمت پذیرش ضمنی اسرائیل است.
به عبارت دیگر، دعوت به شرمالشیخ نوعی آزمون استراتژیک برای جمهوری اسلامی است: آیا ایران آماده است در ازای پایان فشارها و تحریمها، گامی به سوی «به رسمیت شناختن اسرائیل» – ولو غیرمستقیم – بردارد؟
در این میان، شرایط کنونی جمهوری اسلامی به گونهای است که پاسخ منفی نیز برایش هزینهزا است؛ در گوشه رینگ، با دستان خالی، آش انقدر شور شده که گزینههای جمهوری اسلامی به «رفتن یا نرفتن به شرمالشیخ» تقلیل پیدا کرده است.
برنامه هستهای جمهوری اسلامی برای مدتی نامعلوم متوقف شده، یا به گفته دونالد ترامپ، «نابود شده». در برنامه موشکی نیز، جمهوری اسلامی متحمل هزینههای گزافی شده و حملات اسرائیل ضربات سنگینی بر زرادخانه و زیرساختهای دفاعی ایران وارد کرده است.
در چنین شرایطی، ایالات متحده با بهرهگیری از ضعف نسبی جمهوری اسلامی در حوزه نظامی، فشارهای اقتصادی فزاینده، ضعف مطلق نیابتیها و تسلیم حماس، در پی آن است تا به جمهوری اسلامی بفهماند دنبال چه نوع صلح و ثباتی در منطقه است و جمهوری اسلامی نیز چارهای جز پذیرش آن ندارد؛ صلحی که بر اساس پذیرش نظم امنیتی جدید خاورمیانه استوار است، نظمی که در آن اسرائیل دیگر دشمن نیست، بلکه قدرتی تثبیتشده و مشروع در منطقه تلقی میشود.
با این حال، از منظر تهران، شرکت در چنین نشستی معادل پذیرش ضمنی تغییر در اصول بنیادین سیاست خارجی جمهوری اسلامی است.
به رسمیت شناختن اسرائیل، حتی در قالب غیرمستقیم و از طریق حضور در یک نشست مشترک، میتواند شکافی جدی در مشروعیت ایدئولوژیک نظام ایجاد کند، اما تصمیم به عدم حضور نیز به نوعی تداوم همان سیاست فعلی است که کشور را در بنبست سیاسی و دیپلماتیک قرار داده است.
این گونه است که جمهوری اسلامی از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ تاکنون، به شکل مداوم در موقعیتهای ناممکن قرار گرفته است.
اگر جمهوری اسلامی در سطح ریاستجمهوری در نشست شرمالشیخ شرکت میکرد، میتوانست معنای آغاز فصلی تازه در روابط منطقهای و شاید حتی جهانی برای جمهوری اسلامی باشد.
سفر هواپیمای پزشکیان به سمت قاهره به معنای سقوط جمهوری اسلامی در کنه ایدئولوژیکش بود. خبر از تعامل و مصالحهای تاریخی میداد. اما تکرار الگوی گذشته – یعنی امتناع از حضور در چنین فرصتهایی – بار دیگر جمهوری اسلامی را در موقعیت انزوا یا حتی شاید خطرناکتر از آن، سقوط، قرار میدهد.
به این ترتیب، معنای واقعی این دعوت نه در دوستی و احترام متقابل، بلکه در فشار و آزمونی نهفته است که آمریکا و متحدانش برای تعیین مسیر آینده جمهوری اسلامی طراحی کردهاند
جمهوری اسلامی امروز در برابر انتخابی تاریخی قرار دارد: یا با پذیرش تغییر در سیاست منطقهای خود به بخشی از نظم جدید بدل شود، یا با تداوم سیاستهای گذشته، باید هزینه انزوا و فرسایش اقتصادی و امنیتی را بیش از پیش بپردازد. تا اینجا انتخاب جمهوری اسلامی روشن بوده و سرنوشت آن انتخاب نیز هر روز روشنتر میشود.
شکریا برادوست، پژوهشگر امنیت بینالملل و سیاست خارجی، گفت: «نزدیکی آمریکا به کشورهایی چون قطر و ترکیه، که هر دو در تحولات مرتبط با غزه و حماس نقش تعیینکننده دارند، در کنار تلاش مصر برای بازگرداندن جایگاه منطقهای خود، از عوامل کلیدی آتشبس میان اسرائیل و حماس است.»