ترکیه ملتهب است. در پی دستگیری شهردار استانبول، دانشگاهها به جوش آمدهاند، معترضان به خیابان ریختهاند، رسانههای مخالف دولت در خطر تعطیلیاند، و دولت جز با زبان تهدید و تنفر با مخالفان سخن نمیگوید.
•
دستگاه قضا که به باور معترضان دیگر مستقل نیست، اکرم اماماوغلو، شهردار استانبول را متهم به فساد و همکاری با «تروریستها» کرده است. به همین خاطر اپوزیسیون، از حذف سیاسی و کودتای نرم علیه دموکراسی سخن میگوید و رجب طیب اردوغان، رییسجمهوری این کشور را رهبر دولت کودتا میخواند.
به نظر میرسد بخشی بزرگ از مردم با این ادعا همدلند چرا که استانبول در ۲۹ مارس شاهد بزرگترین تجمع خیابانی مخالفان دولت -شاید در تاریخ جمهوریت ترکیه- بود. در شهرهای بزرگ دیگر هم مردمی پر از خشم و نگران آینده به خیابان آمدهاند.
حکومت چه میگوید؟ چه میخواهد؟
حزب عدالت و توسعه و متحدانش، بازداشت اماماوغلو را اقدامی «حقوقی» معرفی میکنند. به روایت آنها، شهردار استانبول بهدلیل «فساد مالی»، «سوءاستفاده از موقعیت در مناقصهها»، «رهبری یک شبکه مجرمانه» و «همکاری غیرمستقیم با گروههای تروریستی» تحت پیگرد قرار گرفته است.
یک نکته کلیدی در این روایت، آن است که مقامات دولتی مدعیاند شکایت اولیه علیه او از درون حزب جمهوریخواه خلق آغاز شده؛ اما هیچ نامی از افراد یا مقامات خاص در این ادعاها مطرح نشده است. همین ابهام، باعث شده برخی ناظران این بخش از پرونده را ترفندی برای ایجاد شکاف در اپوزیسیون ارزیابی کنند.
اما حمله به معترضان سنگینتر از اینهاست. آلپای اوزالان، نماینده مجلس و عضو حزب عدالت و توسعه، درباره معترضان گفت: «در ساراچحانه، یک مشت پست، بیاخلاق، نادان، بیشرم و ناامید، واقواق کردند! این حمله پست به رییسجمهوریمان را لعنت میکنم. این افراد بیاصل و نسب نه برای کشور و نه برای انسانیت مفیدند.»
دولت باغچلی، رهبر حزب حرکت ملی (MHP) و متحد اصلی اردوغان، برای بی اعتبار کردن معترضان، انجام اعتراضات چند روزه را به وجود «دستهای بیگانه» نسبت داده و گفته که «برخی از مراکز خارجی میخواهند از آب گلآلود برای بیثباتسازی ترکیه ماهی بگیرند.»
چنین گفتمانی، که در ترکیه مسبوق به سابقه است، فضا را امنیتیتر و دست حکومت را برای سرکوب بازتر میکند. اما خشونتی که پلیس انجام داده و حتی شکنجههایی که در زندانها روی داده، برای بسیاری در این کشور تعجبآور است.
دولت چندین هدف را بهواسطه این اقدام دنبال میکند اما هدف نهایی، حذف رقیب سیاسی است، آن هم صرفا به جرم این که ممکن است در انتخاباتی که به احتمال بسیار زودتر از موعد برگزار خواهد شد، پیروز شود.
در عین حال با این اقدامات، دولت ضمن بازپسگیری شهرداری استانبول و منافع اقتصادی آن، به سایر چهرههای اپوزیسیون هم پیامی هشدارآمیز ارسال میکند.
اپوزیسیون چه میگوید؟
مخاطب اصلی این اقدامات، حزب جمهوریخواه خلق (CHP) است؛ حزبی که اماماوغلو یکی از چهرههای برجسته و موفق آن به شمار میرود. اپوزیسیون میگوید حملهای که آغاز شده، نه فقط متوجه یک فرد، بلکه متوجه ساختار سیاسی، نهاد حزبی و آرای میلیونها نفر است.
حزب جمهوریخواه خلق و دیگر احزاب مخالفت دولت، این پرونده را «نمایشی سیاسی» میدانند. به باور آنها، دستگاه قضایی ترکیه استقلال خود را از دست داده و به ابزاری برای مهندسی فضای سیاسی بدل شده است.
اماماوغلو نیز بازداشت خود را «پروندهسازی هدفمند» توصیف کرده و گفته است: «اتهامها بیپایه و ساختگیاند. هدف، حذف سیاسی من است نه اجرای عدالت.»
او تاکید کرده که در پس این پرونده، ترس از شکست در انتخابات ریاست جمهوری نهفته است. انتخاباتی که از هم اکنون اماماوغلو نامزد آن است.
برای اپوزیسیون، این پرونده تنها به اماماوغلو محدود نمیشود؛ آنها میگویند هدف فراتر از افراد، تهی کردن حزب جمهوریخواه است. از این رو خواسته اصلی آنها توقف فوری روند قضایی، آزادی اماماوغلو، و تضمین سلامت و رقابتپذیری انتخابات آینده است. بخش بزرگی در درون حزب معتقدند که با این ذهنیت دولت، این خواستهها عملی نیست و به صورت بیسابقهای بر حضور خیابانی تاکید دارند.
مردم چه میگویند؟ خیابان چه میخواهد؟
پیش از آنکه اماماوغلو دستگیر شود، دانشگاه استانبول مدرک تحصیلی وی را «به دلایل اداری» لغو کرد. این اقدام، از دید بسیاری از جوانان، نشانهای آشکار از پروژه حذف سیاسی بود؛ آن هم با ابزارهایی فراتر از دستگاه قضایی.
بهخاطر همین هم اعتراضات سراسری ابتدا از این دانشگاه آغاز شد اما بهسرعت به آنکارا، ازمیر و چند شهر دیگر گسترش یافت. بدنه اصلی این اعتراضات را جوانان، دانشجویان و فعالان اجتماعی تشکیل میدهند. فضا شباهتی با اعتراضات پارک گزی در سال ۲۰۱۳ دارد اما با نسلی تازه که دغدغههای خود را در شعارهایی مانند «حق، حقوق، عدالت»، «دولت استعفا» و «این تازه آغاز است، مبارزه ادامه دارد» ریختهاند.
مهمترین قشری که این روزها در خیابانهای ترکیه دیده میشود، جوانان هستند. آنها بار اصلی اعتراضات را بر دوش میکشند؛ هم در میدان حضور دارند، هم در شبکههای اجتماعی فعالاند و هم در گفتمان اعتراضی نقش محوری ایفا میکنند. مخاطب سرکوب، توهین و تحقیر نیز همین نسل است.
آنها نه از کودتاهای نظامی خاطره دارند و نه با اقتدار پدرسالارانه احساس نزدیکی میکنند. نسل Z در ترکیه، نسلی است شهرنشین، متصل به جهان، سیاسیشده از طریق شبکههای اجتماعی، و عمیقا بیاعتماد به ساختارهای رسمی. در چشم این نسل، چهرههایی مانند اماماوغلو نهتنها یک مقام شهری، بلکه نماینده یک زبان تازه در قدرت هستند: زبانی آرام، مدرن و خالی از شعارهای قدیمی.
بر اساس نظرسنجی موسسه KONDA در سال ۲۰۲۳، بیش از ۶۰ درصد جوانان بین ۱۸ تا ۲۵ سال اعلام کردهاند که دیگر به حزب عدالت و توسعه اعتماد ندارند. همچنین نظرسنجیهای مختلفی در دو سال گذشته نشان دادهاند که اماماوغلو بالاترین مقبولیت را در میان جوانان نسبت به سایر چهرههای اپوزیسیون دارد.
نظرسنجیهای انجام شده در دوره اعتراضات (از جمله نظرسنجی موسسه مطالعات اجتماعی آنکارا) نشان میدهد که عدالت، انصاف، برابری و شفافیت برای جوانان ترکیه ارزشهایی محوریاند که باور دارند در نظام موجود نادیده گرفته شدهاند.
مهمتر آنکه بیش از نیمی از جوانان (حدود ۶۰ درصد) نسبت به آینده نزدیک احساس ناامیدی و بیثباتی دارند و همین امر دلیل اصلی آنها برای شرکت در اعتراضات است.
روایتها در تقابل، آینده در ابهام
در حالی که حکومت خود را حافظ نظم و بیتالمال معرفی میکند، اپوزیسیون درباره از دست رفتن نظام قضایی و حمله به دموکراسی هشدار میدهد، جوانان هم فریاد میزنند که «دموکراسی را پس میگیریم». همه این تعارضات سیاسی اجتماعی به وجود آمده نشان میدهد که ترکیه وارد مرحلهای تازه از کشمکش شده است.
اگر حکومت موفق به حذف اماماوغلو شود، اپوزیسیون با بحرانی جدی در رهبری مواجه میشود. اما اگر خیابان زنده بماند، این امکان وجود دارد که حکومت از بخشی از برنامههای خود عقبنشینی کند. در هر حال، آینده نه فقط در دادگاه، بلکه در دانشگاهها و خیابانها رقم خواهد خورد.
دونالد ترامپ، رییسجمهور ایالات متحده، تهدید کرده است که در صورت امتناع جمهوری اسلامی از دستیابی به توافق با واشینگتن بر سر کنار گذاشتن جاهطلبیهای هستهای خود و دادن امتیازات دیگر، ایران را بمباران خواهد کرد و «تعرفههای ثانویه» وضع خواهد کرد.
در حالی که دولت ترامپ پیشتر از افزایش تعرفهها به عنوان ابزاری برای فشار بر کشورهایی که آنها را رقیب میداند، استفاده کرده، این روش تاثیر چندانی بر ایران ندارد، زیرا ایران در سال گذشته میلادی تنها ۶.۲ میلیون دلار کالا به ایالات متحده صادر کرد و این رقم در سال ۲۰۲۳ فقط ۲.۲ میلیون دلار بود.
با این حال، تعرفههای ثانویه میتوانند تهدیدی جدی برای ایران باشند. زیرا تحت این مکانیزم، ایالات متحده میتواند کشورهایی را که کالاهای تحریمشده ایران را وارد میکنند، هدف قرار داده و بر صادرات آن کشورها به بازار آمریکا تعرفه وضع کند.
طبق دادههای گمرک ایران، حدود ۸۳٪ از صادرات غیرنفتی ایران به هفت کشور انجام میشود: چین، عراق، امارات متحده عربی، ترکیه، افغانستان، پاکستان و هند.
به جز افغانستان، سایر این کشورها روابط تجاری گستردهای با ایالات متحده دارند و مسئله تعرفههای ثانویه از آن جهت اهمیت دارد که ادامه تجارت این کشورها با ایران میتواند دسترسی آنها به بازار آمریکا را به خطر بیندازد.
دو چالش بزرگ برای جمهوری اسلامی
مسئله تعرفههای ثانویه دو چالش اساسی برای ایران ایجاد میکند: از یک سو، تهدیدی برای توانایی ایران در صادرات کالاهای تحریمشده – مانند نفت، پتروشیمی و فلزات – به بازارهای کلیدی این کالاهاست و از سوی دیگر استراتژی ایران در استفاده از شرکای تجاری برای تغییر نام تجاری این کالاها و تغییر مسیر و ارسال مجدد آنها به کشورهای ثالث را مختل میکند.
در ۱۱ ماه نخست سال مالی گذشته ایران که در ۲۰ مارس به پایان رسید، این کشور ۴۳ میلیارد دلار کالا به این هفت کشور کلیدی صادر کرد. در همین مدت، طبق آمار اداره سرشماری ایالات متحده، این کشورها مجموعا بیش از ۵۵۰ میلیارد دلار کالا به ایالات متحده صادر کردند – یعنی ۱۱ برابر ارزش وارداتشان از ایران.
نمونه چین
برای مثال، دادههای گمرک ایران نشان میدهد که چین در این بازه حدود ۱۳.۸ میلیارد دلار کالاهای غیرنفتی از ایران وارد کرده است. علاوه بر این، بر اساس دادههای رهگیری نفتکشها، چین روزانه حدود ۱.۵ میلیون بشکه نفت خام و نفت کوره از ایران دریافت کرده که ارزش آن تقریبا ۴۰ میلیارد دلار برآورد میشود.
اگرچه چین از تخفیفهای چشمگیر روی محصولات نفتی و غیرنفتی ایران بهرهمند میشود، اما در سال گذشته ۴۲۷ میلیارد دلار کالا به ایالات متحده صادر کرده است که نشان میدهد تعرفههای ثانویه آمریکا چه هزینهای میتواند برای چین داشته باشد.
تغییر برند محصولات ایرانی
اختلاف بین آمار رسمی تجاری ایران و آمار ثبتشده توسط شرکای تجاری آن نشان میدهد که بخش قابلتوجهی از صادرات ایران با تغییر برند، مجددا صادر شده و بهعنوان محصول کشورهای دیگر عرضه میشود.
به عنوان مثال، ایران اعلام کرده که طی ۱۱ ماه نخست سال مالی گذشته، ۱۳.۸ میلیارد دلار کالاهای غیرنفتی به چین صادر کرده است، اما گمرک چین فقط ۴.۴۴ میلیارد دلار واردات غیرنفتی از ایران را در سال ۲۰۲۴ ثبت کرده است.
ایران همچنین میگوید در همین مدت، ۶.۴ میلیارد دلار کالا به ترکیه صاد کرده اما طبق دادههای ترکیه که شامل واردات گاز طبیعی نیز میشود، این رقم تنها ۲.۴۵ میلیارد دلار بوده است.
ایران اعلام کرده که ۱.۸ میلیارد دلار کالا به هند صادر کرده، در حالی که وزارت بازرگانی هند فقط ۷۱۸ میلیون دلار واردات از ایران را گزارش کرده است.
عراق، امارات متحده عربی، پاکستان و افغانستان آمار تجاری دقیقی منتشر نمیکنند، اما نقش امارات در تغییر برند کالاهای تحریمشده ایران و صادرات مجدد آنها به بازارهای جهانی بسیار محتمل است.
اعمال تعرفههای ثانویه آسان است؟
همانطور که اشاره شد، تجارت خارجی ایران بر یک گروه کوچک از کشورها متمرکز است. این تمرکز باعث میشود که وضع تعرفههای آمریکا بر کشورهایی که کالاهای تحریمشده ایران را مجدداً صادر میکنند، چندان دشوار نباشد.
نکته کلیدی دیگر این است که تحریمهای آمریکا فقط شامل نفت خام نیستند. این تحریمها همچنین صادرات ایران در بخشهای فرآوردههای نفتی (مانند گاز مایع، پتروشیمی، فلزات و سایر حوزهها را نیز هدف قرار میدهند.
در ۱۱ ماه نخست سال مالی گذشته، ایران بیش از۱۰میلیارد دلارگاز مایع صادر کرد، ۱۳میلیارد دلار محصولات پتروشیمی فروخت، ۱۰میلیارد دلار فلزات (بهویژه فولاد، آلومینیوم و مس) صادر کرد و ۵میلیارد دلار گاز فروخت.
این چهار بخش بهتنهایی ۷۰٪ از کل صادرات غیرنفتی ایران را تشکیل دادهاند و تقریبا تمام آنها به همان هفت کشور کلیدی ارسال شدهاند.
بنابراین، تعرفههای ثانویه ایالات متحده تهدیدی جدی برای توانایی ایران در دور زدن تحریمها و استفاده از کشورهای واسطه برای صادرات مجدد کالاهای تحریمشده محسوب میشوند.
اگر واشنگتن این ابزار را به کار گیرد، ایران ممکن است با کاهش شدید صادرات و کاهش درآمدهای ارزی مواجه شود.
دونالد ترامپ، رییسجمهوری آمریکا، یکشنبه در صریحترین تهدید خود علیه جمهوری اسلامی خطاب به علی خامنهای گفت: «یا توافق میکنید یا بمباران میشوید.» این هشدار جدی، شدیدترین تهدیدی است که ترامپ از زمان آغاز ریاستجمهوریاش، علیه حکومت ایران مطرح کرده است.
ترامپ در مصاحبه با شبکه انبیسی تاکید کرد اگر جمهوری اسلامی با آمریکا به توافق نرسد، ایالات متحده حملهای را ترتیب خواهد داد که «مشابه آن را هرگز ندیدهاند».
با این حال، او همزمان اشاره کرد که ایران و آمریکا در حال گفتوگو هستند؛ نشانهای آشکار از تغییر موضع خامنهای که پیشتر مذاکره را «بیشرافتی» میخواند، اما اکنون تحت فشار، ناچار به پذیرش مذاکرات شده است.
۱۹ بهمن ۱۴۰۳ خامنهای مذاکره با آمریکا را بیعقلی و بیشرافتی توصیف کرده بود، اما اکنون تنها ۵۰ روز بعد، جمهوری اسلامی ناچار به ورود به مذاکرات غیرمستقیم شده است.
سه هفته پیش، ترامپ از طریق امارات متحده عربی نامهای به خامنهای ارسال کرد و خواستار توافق بر سر برچیدن برنامه هستهای ایران شد. او هشدار داد در غیر این صورت، گزینه نظامی روی میز خواهد بود.
در پاسخ، جمهوری اسلامی از طریق عمان جواب نامه ترامپ را به واشینگتن ارسال کرد. هرچند هنوز متن کامل پاسخ ایران منتشر نشده، مسعود پزشکیان یکشنبه اعلام کرد تهران مذاکره مستقیم را نپذیرفته اما برای گفتوگوی غیرمستقیم آمادگی دارد.
این موضعگیری، در کنار تاکید ترامپ بر شروع گفتوگوها، نشاندهنده تاثیر فشارهای شدید کاخ سفید بر جمهوری اسلامی است.
ترامپ بهوضوح اعلام کرده توافقی مشابه برجام را نمیپذیرد. او بهدنبال «محدودسازی» برنامه هستهای جمهوری اسلامی نیست، بلکه هدفش برچیدن کامل آن است.
این موضع از سوی دستیاران ارشد او نیز تایید شده است. بنابراین، شانس دستیابی به توافقی مشابه برجام عملا از بین رفته است.
ترامپ اعلام کرده هرگونه توافق جدید باید علاوه بر توقف برنامه هستهای، شامل محدودیت برنامه موشکی جمهوری اسلامی و قطع حمایت از گروههای نیابتی در منطقه باشد.
خامنهای تاکنون تصریح کرده چنین توافقی را نمیپذیرد. با این حال، تحت فشار فزاینده، او مجبور به عقبنشینی تدریجی شده است.
مهلت دوماههای که ترامپ به خامنهای داده، حدود ۱۲ مه (۲۲ اردیبهشت) به پایان میرسد. در صورتی که تا آن زمان توافقی حاصل نشود، احتمال حمله نظامی آمریکا و اسرائیل به ایران بهشدت افزایش خواهد یافت؛ اگرچه این احتمال پیش از آن تاریخ نیز کاملا منتفی نیست.
تحرکات نظامی آمریکا نیز این تهدید را جدیتر جلوه میدهد. ناو هواپیمابر کارل وینسون، مجهز به جنگندههای رادارگریز اف-۳۵، از اقیانوس آرام به سمت اقیانوس هند حرکت کرده است و انتظار میرود طی دو هفته آینده در منطقه تحت فرماندهی سنتکام مستقر شود.
با توجه به تمدید ماموریت ناو هواپیمابر هری ترومن و استقرار همزمان دو ناو هواپیمابر آمریکایی در منطقه، این آرایش نظامی را میتوان تلاشی برای وارد آوردن فشار حداکثری بر جمهوری اسلامی با هدف وادار کردن آن به تسلیم، یا بخشی از آمادهسازی مقدمات یک حمله نظامی احتمالی تلقی کرد.
همچنین دستکم پنج فروند بمبافکن رادارگریز بی۲ در جزیره دیهگو گارسیا در اقیانوس هند مستقر شدهاند. هر یک از این بمبافکنها قادر به حمل دو بمب سنگرشکن GBU-57 هستند که میتواند تا ۶۰ متر در بتن نفوذ کند؛ سلاحی که مشخصا برای هدف قرار دادن تاسیسات زیرزمینی طراحی شده است.
فرماندهان ارشد سپاه پاسداران بارها ادعا کردهاند شهرهای موشکی و تاسیسات هستهای زیرزمینی ایران غیرقابل نفوذ هستند.
با این حال، تحلیلگران نظامی بر این باورند که ترکیب جنگندههای اف-۳۵ آمریکا و اسرائیل، بمبافکنهای بی۲ و موشکهای کروز تامهاوک، میتواند بهطور موثری سیستمهای دفاعی جمهوری اسلامی را از کار بیندازد.
خامنه ای بر سر دو راهی تسلیم و تحقیر یا پذیرش خطر بمباران تاسیسات هستهای و نظامی جمهوری اسلامی و حتی به خطر افتادن موجودیت آن قرار گرفته است. آنطور که ترامپ گفته خامنهای کمتر از دو ماه برای این تصمیم مهلت دارد.
تنشهای لفظی میان مقامهای آمریکا و جمهوری اسلامی بهشدت افزایش یافته است. ترامپ بار دیگر تاکید کرده است اگر تهران با واشینگتن به توافق نرسد، «اتفاقات بسیار بسیار بدی» رخ خواهد داد. در همین حال، در درون حاکمیت ایران صداهای بیشتری در انتقاد از سیاستهای علی خامنهای شنیده میشود.
بسیاری از سیاستمداران جمهوری اسلامی، هرچند جرات ذکر نام خامنهای را ندارند، هشدار میدهند در صورت عدم تغییر سیاستهای کنونی، نظام در مسیر فروپاشی قرار خواهد گرفت.
در هفتههای اخیر، شمار زیادی از مقامها و کارشناسان جمهوری اسلامی انتقادات خود را علنی کردهاند. برخی از آنها بهطور صریحتری مواضع خود را بیان میکنند، در حالی که برخی دیگر هنوز از بردن نام خامنهای پرهیز دارند و از «حاکمیت» یا «نظام» بهعنوان مرجع سخنان خود استفاده میکنند.
افزایش امکان انتشار ویدیوها در یوتیوب باعث شده این انتقادات بیش از گذشته شنیده شود. سیاستمداران و تحلیلگران مختلف، از جمله مسعود روغنی زنجانی، رییس پیشین سازمان برنامه و بودجه، اخیرا انتقادات خود را آشکارتر بیان کردهاند.
روغنی زنجانی در یک مصاحبه اعلام کرد خامنهای با رفاه مردم مخالف است؛ اظهار نظری که پیشتر در میان مقامات جمهوری اسلامی کمتر شنیده میشد.
یکی دیگر از منتقدان محمدحسین عادلی، رییس کل پیشین بانک مرکزی ایران در دوران ریاستجمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی، است.
او اخیرا گفت بهدلیل مشکلات ناشی از تنشهای ایران و آمریکا، کشور سالانه حداقل ۵۰ میلیارد دلار در حوزه واردات و صادرات متضرر میشود.
او برآورد کرد کل حجم تجارت خارجی ایران در سال گذشته حدود ۱۵۰ میلیارد دلار بوده و بهدلیل تحریمها و ضرورت دور زدن آنها، هزینههای تجارت ایران حدود ۳۰ درصد افزایش یافته است.
او افزود این ضرر معادل کل بودجه دولت است و هر ایرانی بهطور متوسط حدود ۵۳ میلیون تومان در سال گذشته از آمریکاستیزی ضرر کرده است و چنانچه سیاستهای ضدآمریکایی خامنهای متوقف شود، دولت ایران میتواند درآمدی دوبرابری داشته باشد.
طیف گستردهای از مقامهای جمهوری اسلامی که خواهان حفظ نظام هستند، بر این باورند که وضعیت بحرانی است.
آنها هشدار میدهند که نارضایتی عمومی به اوج خود رسیده و ادامه سیاستهای فعلی، نظام را در معرض فروپاشی قرار خواهد داد.
هدف اصلی این چهرهها بقای جمهوری اسلامی است، نه دفاع از حقوق مردم. دغدغه اصلی آنها سقوط نظام و پایان یافتن فرصتهای رانتی و اقتصادیشان است.
از دیگر چهرههایی که به سیاستهای خامنهای انتقاد دارد، مرتضی الویری، از مقامات سابق جمهوری اسلامی، است. او در مصاحبهای بدون اشاره مستقیم به نام خامنهای، سیاستهای کلان اقتصادی و راهبردی کشور را به چالش کشید.
الویری تصریح کرد سیاستهای خامنهای مبنی بر خودکفایی در تولید برخی کالاها، بهویژه گندم، یکی از عوامل اصلی بحران کمآبی در ایران بوده است.
خامنهای که همواره از خودکفایی در کشاورزی بهعنوان یک اصل بنیادین دفاع کرده، بر این باور است که ایران باید از مشکلاتی مشابه آنچه اتحاد جماهیر شوروی در دهههای گذشته در زمینه تامین گندم تجربه کرده بود، دور بماند.
اما به گفته منتقدان، این سیاست دیگر در سطح جهانی پذیرفته نیست و به مشکلات ساختاری در اقتصاد ایران دامن زده است.
در میان این منتقدان، حسن روحانی، رییسجمهوری پیشین، در راس گروهی قرار دارد که معتقدند مذاکره با آمریکا ضروری است.
مسعود پزشکیان، رییسجمهوری فعلی، نیز بر این باور است که باید راهی برای مذاکره پیدا کرد، اما بهدلیل مخالفتهای خامنهای دیدگاه خود را کنار گذاشته است.
این در حالی است که اکبر هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، و حسن روحانی همگی طرفدار حل و فصل اختلافات با آمریکا بودند، اما خامنهای همواره مانع از پیشبرد این سیاست شده است.
سرنوشت رفسنجانی که جسد او بهطور مشکوکی در استخر پیدا شد، و محدودیتهای اعمالشده علیه خاتمی نشان میدهد مخالفت با سیاستهای خامنهای تا چه حد میتواند برای مقامات جمهوری اسلامی پرهزینه باشد.
حتی در میان اصولگرایان، از جمله محمدرضا باهنر که سالها در مجلس شورای اسلامی نقش کلیدی داشته، هشدارهایی در خصوص خطرات تورم و بحران اقتصادی مطرح شده است.
این انتقادات بیانگر شکاف روزافزون درون حاکمیت ایران است؛ شکافی که در شرایط نارضایتی داخلی و فشارهای خارجی روزبهروز عمیقتر میشود.
شکلگیری این جریان انتقادی در میان مقامات و مدیران پیشین جمهوری اسلامی میتواند به ایجاد فضایی برای درخواست تغییرات ساختاری در راس هرم قدرت منجر شود. با افزایش این انتقادات، احتمال مطرح شدن درخواستهایی برای کنار گذاشتن خامنهای از قدرت نیز وجود دارد.
مانی حقیقی، بازیگر، کارگردان و مترجم، به تازگی فیلم مستندی به نام «ماندن» را در کانال تلگرام خود منتشر کرده است. جنگ و اضطراب بیرون ماندن از تجربه جمعی در این مستند به تصویر کشیده میشود.
حقیقی این مستند را که در مدتی کوتاه توانسته توجه مخاطبان را به خود جلب کند، خرداد سال ۱۳۷۶ با همکاری زندهیاد کاوه گلستان ساخته و چهار سال بعد، یعنی در سال ۱۳۸۰ آن را با پیشنهاد بهمن کیارستمی تدوین کرده است.
این مستند سرانجام در نوروز سال ۱۴۰۴، تنها چند روز پس از درگذشت پروانه اعتمادی، نقاش سرشناس ایرانی و به یاد او، منتشر شد.
حقیقی در توضیح ساخت اولین مستند خود مینویسد: «من در دوران موشکباران تهران، در روزهای پایانی جنگ، خارج از ایران بودم و این را فقدان بزرگی در تجربه زندگیام میدانستم. فکر کردم با تعدادی نقاش برجسته ایرانی که تصمیم گرفته بودند آن مدت در تهران بمانند گفتوگو کنم تا شاید از خلال حرفهایشان به درک بهتری از آن تجربه شدید و منحصر به فرد برسم.»
این یادداشت تلاش میکند با شناسایی سه حوزه اصلی فیلم، یعنی روشنفکران/هنرمندان ایرانی، جنگ و مهاجرت، نشان دهد چگونه فیلم با قرار گرفتن در سه بافت تاریخی متفاوت، یعنی دوران جنگ، دوم خرداد ۷۶ و حال حاضر، و نیز با انعکاس هوشمندانه نظرات گوناگون و گاه متضاد هنرمندان ایرانی درباره تجربه ماندن در تهران دوران جنگ، توانسته است متنی چندلایه و چندصدا ارائه دهد که قادر است حتی پنداشتههای ایدئولوژیک سازنده فیلم را به چالش بکشد.
تصویری از دوره موشکباران تهران
آنان که رفتند و آنان که ماندند: مهاجرت زیر سایه قضاوتهای اخلاقی
بهتر است ابتدا با دلایل ساخت این فیلم از نظرگاه سازنده شروع کنیم. مانی حقیقی ساختن فیلم را ناشی از حس فقدان یا نگرانی میداند که گویی نوعی اضطراب اخلاقی را هم همراه خود آورده است.
او دوران موشکباران تهران در ایران نبوده و وقتی بازگشته از چند جهت به این فقدان میاندیشد: به عنوان هنرمند، این غیاب گویی او را محروم از تجربه دست اولی کرده که میتوانسته در کار فکری یا خلاقه او به کمک بیاید.
به عنوان شهروند نیز گمان میکند پشت همشهریانش را خالی کرده یا اینکه وظیفه داشته در دوران سختی در «وطن» و در کنار عزیزان خود بماند.
این دو نگرانی را میتوان از پرسشهایی که در فیلم طرح میشود، تشخیص داد.
اینجا ما میتوانیم خواستگاه ایدئولوژیک فیلم را ترسیم کنیم: یکی آنکه برای تفکر یا ساخت اثر هنری درباره رویداد فاجعهبار جنگ، باید حتما در خود رویداد باشی و با حضور فیزیکی درون جغرافیای آن رویداد، به «حقیقت» آن نیز دسترسی خواهی داشت. به عبارت دیگر، دوری از ایران، روایت تو از جنگ را نیز بیاعتبار میکند، چرا که «نمیدانی» زندگی در وضعیت جنگی چگونه است.
دیگر آنکه مهاجرت و دوری تو از وطن جنگزده، نوعی کنش غیراخلاقیست و مشروعیت و وجاهت اجتماعی تو را به عنوان روشنفکر یا هنرمند سلب میکند.
بنابراین، آن کس که مانده هم از امتیاز معرفتی برخوردار است (به حقیقت جنگ دسترسی دارد) و هم از امتیاز اخلاقی (او به جای عافیتپناهی، زیر بار مشقت و سختی رفته تا وطن خود را تنها نگذارد) و به سبب این دو امتیاز، هم میتواند در مقابل فشاری که از سوی جامعه (و احتمالا حکومت) متوجه اوست، پیروز بیرون بیاید و هم درمقابل دیگر روشنفکرانی که ترک وطن کردهاند، خود را در موضعی بالا و بر حق قرار دهد.
اما در ادامه، با هر پاسخی که فیلمساز از هنرمندان فیلم میشنود، گویی ضربهای به این پیکره ایدئولوژیک وارد میشود، تا جایی که در پایان فیلم، دیگر مطمئن نیستیم که میتوانیم با پیشانگارههای ایدئولوژیک فیلم همراهی کنیم.
هر هنرمند از نظرگاه خود تجربهاش از موشکباران را روایت میکند و کمتر میتوان نقطهای مشترک میان انبوه پاسخها دریافت.
بعضی پاسخها با پیشانگاشتهای ایدئولوژیک فیلم قرابت دارند و برخی دیگر این پیشانگاشتها را به چالش میکشند.
در نهایت، نمیتوانیم بگوییم فیلمساز توانسته تصویری مشخص و قابل اتکا از «ماندن» به دست آورد، چرا که اصلا چنین تصویری نمیتواند وجود داشته باشد.
بخشی از این امکان گسست ایدئولوژیک، به دلیل فاصله تاریخی است که رخ داده. هنرمندان فیلم هشت سال پس از پایان جنگ، و اینک در اوج تجربه دوم خرداد، به پرسشها پاسخ میدهند.
آنها این مجال را پیدا کردهاند که به عقب بازگردند و این بار درون نظم گفتمانی متفاوتی به تجربه جنگ و مسائل پیرامون آن فکر کنند. نظم گفتمانیای که دیگر از دگمهای انقلابی فاصله گرفته، عرصه فرهنگ را متکثرتر و اخلاق و سیاست و تاریخ را نسبیتر و مبتنی بر ارزشهایی جهانشمولتر و انسانیتر میبیند.
مانی حقیقی
ایستادن در برابر تندباد: روشنفکران ایرانی در تقاطع جنگ و انقلاب
صحبتهای آیدین آغداشلو در فیلم احتمالا بیشترین قرابت را با فرضیات ایدئولوژیک فیلم داشته باشد. او ماندن را نوعی پایداری و جانسختی اهل فرهنگ میپندارد و معتقد است اگر روشنفکر اهل کار باشد، میماند و هیچ اراده سیاسی یا انقلاب اجتماعیای نمیتواند مانع او باشد.
ماندن اهل فرهنگ و هنر در دوران جنگ نیز جلوهای از همین ایستادگیست. بنابراین نظرگاه ماندن ویژگی ذاتی هنرمند/روشنفکر «اصیل» و «اهل کار» است. آن کس که نمیماند و وطن را ترک میکند، «اهل کار» نیست، در مقابل هر اراده سیاسی یا دگرگونی اجتماعی ضعیف است و نمیتوان او را به معنای واقعی روشنفکر یا هنرمند دانست.
آغداشلو در جای دیگر سعی میکند دلایل کسانی را که رفتند، منطقی بداند: سرکوب و سانسور و ناممکن بودن فعالیت و همچنین ترس از جان. اما باز در ادامه میگوید این افراد با رفتنشان «وفادار» نبودند و ما را تنها گذاشتند و قشر فرهنگی و روشنفکر را ضعیف و آسیبپذیر کردند، چرا که قدرت این طبقه به کثرت آن است نه الزاما به گفتمانی که تولید میکند.
زندهیاد پروانه اعتمادی نیز ماندن در ایرانی که در حال جنگ است را برای خودش به عنوان هنرمند واجب میبیند. آن را تجربه دست اولی میداند که با هیچ چیز برابری نمیکند و تاکید میکند اگر هر جای دیگری بود به هر قیمتی بلیت برگشت تهیه میکرد تا در ایران باشد.
مهدی سحابی، مترجم و نقاش سرشناس اما در نقطه مقابل این نگاه قرار گرفته است.
او قضاوت کسانی که تن به ترک کشور دادند را درست نمیداند. همچنین بر این باور نیست که کسی که داخل ایران و درون رویداد مانده اثر هنریاش الزاما به «حقیقت» جنگ نزدیکتر است.
او بر این باور است که اتفاقا فاصله گرفتن از تجربه و مجال تامل داشتن، هنرمند را از ارائه تصویری سطحی و لحظهای از جنگ دور میکند و به کار او عمق میبخشد.
او مسائل انسانی را بسیار پیچیده میداند، پیچیدگیای که اجازه نمیدهد ما دیگران را به راحتی قضاوت کنیم.
حضور نوعی عرفان ایرانی و نگاه شرقشناسانه در روشنفکری ایرانی پس از انقلاب نیز در این فیلم به چشم میآید.
آغداشلو اشاره میکند چطور وقتی موشکباران شدت میگرفت او روی «تذهیب سوره حمد» با خط میرعماد کار میکرد و این کار او را از دنیای پیرامونش جدا میکرد.
او در ادامه به درستی به ماهیت به غایت تجریدی و انتزاعی این هنر «شرقی» اشاره میکند اما این ویژگی را نوعی امتیاز و امکان مثبت تلقی میکند.
مهدی سحابی نیز اشاره میکند چطور تجربه موشکباران و حس مرگ به طور روزمره، ترس آدمی از مرگ را از بین میبرد و آدمی به نوعی خلسه و سبکی میرسد و دیگر به تعلقات دنیوی اهمیت نمیدهد.
جنگ، روان زخم جمعی و بحران بازنمایی تجربه
بخش مهمی از مستند «ماندن» به چالش کشیدن کلیشههایی است که در بیان هنری تجربه جنگ وجود دارد.
بهرام دبیری میگوید اینگونه نیست که هنرمند خلق اثر هنری را در «دستور کار» خودش قرار دهد. هنرمند مکلف نیست اثری تولید کند که مستقیما با جنگ ارتباط داشته باشد. بیان تجربه جنگ در اثر هنری ممکن است شکلی متفاوت از انتظارات ایدئولوژیک جامعه و حکومت پیدا کند؛ چنانکه نقاشی آبستره یا کشیدن یک گل میتواند از قضا بیشتر جنگ را به تصویر بکشد.
فریده لاشایی سعی میکند دوگانه جمعی/فردی را به چالش بکشد. او معتقد است در هنگام جنگ هنرمند ملزم نیست حتما مولفههای اجتماعی را در اثر خود نشان بدهد. تجربه فردی و بیان روایت شخصی از جنگ از قضا میتواند قدرتمندتر عمل کند و شخصیترین آثار هم با تجربه جمعی نسبتی دارند.
ثمیلا امیرابراهیمی نیز اشاره میکند دیدن کشتههای انسانی و خونریزیها از نزدیک الزاما موجب نمیشود شما «حقیقت» جنگ را نمایش دهید، بلکه گذر زمان و تمرکز روی بقایای جنگ که همچون ردی از گذشته به جا ماندهاند، میتواند بیشتر محرک خلاقیت هنری باشد.
در این میان نگاه متافیزیکی پروانه اعتمادی درباره خلق اثر، نگاهی آشنا در میان هنرمندان ایرانیست.
بر اساس این نگاه، خلق هنری به طور شهودی و لحظهای و خارج از خودآگاهی رخ میدهد و اساسا نمیتوان آن را توصیف کرد. او به طور مشخص روایت میکند چگونه هنگام بمبباران و خرد شدن شیشهها، مشغول به تصویر کشیدن اناری بوده و صبح روز بعد وقتی به کار خود مراجعه کرده دیده آن انار مانند قلبیست که گویی در حال تپیدن است.
مستند «ماندن» مانی حقیقی هرچند به نظر کمی ابتدایی و خام میآید اما توانسته به جای اینکه تنها «خاطرات» هنرمندان از موشکباران را روایت کند، چیزی که میتوانست سقوط فیلم را موجب شود، فضایی از تقابل و تضارب ایدئولوژیک به وجود آورد.
این تقابل و چندصدایی موجب شده فیلم نه تنها به نتیجه قطعی درباره مهاجرت و رابطه بین هنرمند و جامعه نرسد، بلکه پیشانگارههای اخلاقی و ایدئولوژیک خودش را نیز به چالش بکشد.
نشریه فارین پالیسی در مطلبی تحلیلی نوشت حامیان ایدئولوژیک و وفادار به علی خامنهای و سپاه پاسداران، به دلیل آنچه «خیانت» به آرمانهای خود میخوانند، به تدریج به جمهوری اسلامی پشت میکنند و بنابراین حکومت با شکافهای فزایندهای مشابه سقوط تدریجی رژیم بشار اسد در سوریه روبهروست.
این مطلب اشاره کرد که جمهوری اسلامی ۴۶ سال پس از شکلگیری، برای نخستین بار با این سوال مواجه شده که آیا «هسته سخت» حامیانش که سربازان دستگاه سرکوب آن را تشکیل میدهند، اگر بار دیگر اعتراضاتی در ایران شعلهور شود، همچنان بیچون و چرا از حکومت دفاع خواهند کرد؟
به گفته نویسندگان این مقاله، سوالاتی از این دست در میان الیگارشی جمهوری اسلامی وحشت ایجاد کرده است چرا که آنها به خوبی میدانند این همان دلسردی و در نهایت رها کردن نیروهای سرکوبگر دیکتاتوری اسد بود که باعث فروپاشی رژیم بعث در سوریه شد.
از دست رفتن تدریجی مشروعیت حکومت
جمهوری اسلامی برای بیش از چهار دهه به منظور حفظ قدرت به گروههای اجتماعی مختلف متکی بوده است. دستگاه حاکم روحانیت از انقلاب ۵۷ که با حمایت قابل توجه اقشار مختلف مواجه بود تا امروز، به تدریج حمایت تقریبا همه اقشاری را که روزی ادعا میکرد نماینده آنهاست، از دست داده است.
فارین پالیسی یادآوری کرد که در طول دهه اول انقلاب، جمهوری اسلامی به دلیل اجرای سیاستهای سختگیرانه اسلامی خود به تدریج حمایت طبقه اجتماعی مدرن ایران را از دست داد. جنگ هشت ساله ایران و عراق نیز به روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی اختیارات بیسابقهای داد تا آن دسته از نیروهای سکولاری را که به سرنگونی حکومت پهلوی کمک کرده بودند، از میان بردارد.
تغییرات عمده در جامعه ایران در دهه دوم انقلاب آغاز شد. خستگی از جنگ و رشد جمعیت جوان ایران منجر به ظهور روند جدیدی از سکولاریسم و لیبرالیسم در میان طبقات متوسط ایران و از سوی دیگر، سرکوب شدید حکومتی شد.
این سرکوب در سال ۸۸ با تقلب در انتخابات ریاستجمهوری و برخورد سخت با اعتراضات بعدی به اوج خود رسید و حکومت تمام حمایت طبقه متوسط را از دست داد.
مسائل اقتصادی که تقریبا یک دهه بعد رخ داد، برای اولین بار منجر به کاهش حمایت طبقات کارگر و روستایی از حکومت شد. همان طبقهای که خمینی همواره از آن به عنوان «طبقه مستضعف» یاد میکرد و پایگاه سنتی حامیان جمهوری اسلامی بود.
ناتوانی در تامین مایحتاج روزمره ایرانیان به دلیل سوءمدیریت دولت، فساد گسترده دولتی و فشارهای اقتصادی ناشی از تحریمهای بینالمللی شدت یافت و موجب بروز اعتراضات خیابانی شد.
این تظاهرات خیابانی در سالهای ۹۶ و ۹۸ نمود بیشتری گرفت. در این سالها، طبقات کارگر ایرانی در شهرهایی مانند مشهد و قم که حکومت آنها را سنگرهای خود میدانست، رهبری اعتراضات را بر عهده گرفتند.
سرکوب سنگین این اعتراضات از سوی سپاه پاسداران، بهویژه در آبان ۹۸ که در آن هزار و ۵۰۰ نفر در چند روز کشته شدند، آخرین میخ بر تابوت جمهوری اسلامی بود و باعث شد که طبقه فرودست برای همیشه به سیستم پشت کند.
از همان سال ۹۸ که تقریبا با ۴۰ سالگی انقلاب اسلامی هم همراه بود، پایگاه حامیان جمهوری اسلامی به طور کامل به یک حلقه ایدئولوژیک تنگ و تندرو متکی شد. این قشر اجتماعی که به عنوان «هسته سخت» شناخته میشود، از جمهوری اسلامی به دلایل ایدئولوژیک اسلامی، حمایت میکند.
پشتیبانی این هسته سخت، بر تحمیل سیاستهای اسلامی سختگیرانه حکومت در داخل و خارج کشور استوار است که آن را «عدالت اسلامی» میدانند. این سیاستها شامل دایره وسیعی مانند گشت ارشاد در ایران، حمایت از «محور مقاومت» و نیروهای نیابتی، سیاست مخالفت با یهودیان و شعار نابودی اسرائیل، مخالفت شدید با آمریکا و تلاش برای توسعه تسلیحات هستهای میشود که ارکان اصلی ایدئولوژیک انقلاب اسلامی را تشکیل میدهند.
جمهوری اسلامی در طول چهار دهه، برای تقویت بیشتر این پایه سخت یک جامعه از «خودیها» را تشکیل داده که در مقابله با بخش بزرگتر جامعه ایران که آن را «بیگانگان» میخواند، قرار میگیرد.
این خودیها ارکان اصلی حکومت و دولت را تشکیل میدهند، از حمایت مالی برخوردارند و در مقابل تعهد ایدئولوژیک خود را با اقداماتی مانند حضور داوطلبانه در راهپیماییهای تبلیغاتی حکومت نشان میدهند. نیروهای خودسر آن هم بهعنوان حجاببان عمل میکنند و در اعتراضات مردمی، برای سرکوب معترضان به خیابانها میروند.
اگرچه آماری رسمی از تعداد افرادی که این هسته سخت را تشکیل میدهند وجود ندارد اما فارین پالیسی با استناد به ارزیابیها نوشت که این جامعه بیشتر از هشت میلیون نفر نیست: «این عدد که حدود ۱۰ درصد جمعیت ایران است، احتمالا همانهایی هستند که داوطلبانه، واکسن کووید-۱۹ تولید سپاه پاسداران را به جای واکسنهای تایید شده بینالمللی دریافت کردند.»
اقداماتی که خودیها آن را خیانت خامنهای و سپاه دیدند
فارین پالیسی اشاره کرد که در یک سال گذشته، اتفاقاتی افتاده که خودیها آن را «خیانت» تلقی کردند و باعث لرزه در پایگاهی شده که خامنهای و رهبران ارشد سپاه پاسداران همواره آن را «مطیع بیفکر» میدیدند.
شکافها پس از مرگ ناگهانی ابراهیم رئیسی، رییس دولت سیزدهم ظاهر شدند. کسی که پایگاه رای و دولتش به طور کامل بر اساس و برآمده از همین پایگاه وفاداران ایدئولوژیک به جمهوری اسلامی بود.
پس از مرگ رئیسی، پیشبینی میشد که سعید جلیلی، از چهرههای تندرو، جانشین او شود.
این پیشبینی بیدلیل نبود. از سال ۹۸، خامنهای طرح «پاکسازی» ایدئولوژیک را با هدف تقویت نسل جدیدی از افراطگرایان آغاز کرده بود. با این حال، این بار احتمالا خامنهای و رهبران سپاه پاسداران برای جلوگیری از انتخاب جلیلی مداخله کردند و به جای او، مسعود پزشکیان اصلاحطلب را به ریاستجمهوری رساندند.
نویسندگان فارین پالیسی نوشتند که این تصمیم، از یک سو ناشی از عملکرد ضعیف تکنوکراتهای ایدئولوژیک دولت رئیسی بود که بحرانهای ایران را تشدید کرد و از سوی دیگر، در راستای آمادگیها برای بازگشت قریبالوقوع دونالد ترامپ به کاخ سفید و اعمال «فشار حداکثری» بر ایران بود.
خامنهای محاسبه کرده بود که یک رییسجمهوری به ظاهر اصلاحطلب، میتواند غرب را در برابر تهران دچار تفرقه کند. این تصمیم، با واکنش گسترده حامیان سختگیر حکومت مواجه شد که ریاستجمهوری پزشکیان را به مثابه یک خیانت ایدئولوژیک به وعده ادامه مسیر رئیسی میدیدند.
این واکنشها تا آنجا ادامه یافت که حتی برخی شبهه سقوط عمدی بالگرد رئیسی از سوی برخی افراد درون نظام را مطرح کردند.
اما این احساس «خیانت» قرار بود روز به روز بدتر شود.
ضربه بزرگ بعدی وقتی بود که خامنهای به پزشکیان برای انتصاب محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه سابق، بهعنوان معاون امور راهبردی چراغ سبز داد.
خامنهای و سپاه پاسداران به مدت هشت سال، هسته سخت حامیان خود را برای حمله به ظریف و اجرای عملیات جنگ روانی علیه او بسیج کرده بودند. آنها ظریف را «جاسوس آمریکایی و خائن به نظام» میدانند و حتی او را به توهین به قاسم سلیمانی، فرمانده کشته شده سپاه قدس، متهم میکنند.
این شکافهای داخلی زمانی بیشتر شد که شورای عالی امنیت ملی زیر نظر خامنهای، مداخله کرد تا اجرای قوانین سختگیرانه موسوم به «عفاف و حجاب» را به تعویق بیندازد.
این تصمیم منجر به این شد که هسته سخت حامیان حکومت، آشکارا به رهبری جمهوری اسلامی حمله و آن را به کنار گذاشتن یکی از رکنهای اصلی انقلاب اسلامی، یعنی حجاب اجباری، متهم کنند.
سرخوردگی هسته سخت حامیان حکومت فقط به مسائل داخلی ایران محدود نماند.
اسرائیل با از بین بردن رهبران و نیروهای اصلی حماس و حزبالله و آنچه که «محور مقاومت» خوانده میشود، اعضای این پایگاه حامی را به شدت عصبانی کرد. آنها آشکارا شروع به زیر سوال بردن تعهد ایدئولوژیک سپاه پاسداران و تردید رهبری در حمله به اسرائیل کردند و گفتند برخی از افراد درون نظام با سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل همکاری دارند.
حتی وقتی سپاه پاسداران حملات مستقیم بیسابقهای به اسرائیل انجام داد، ناکارآمدی موشکها و پهپادهایی که مقامهای جمهوری اسلامی همیشه به آنها میبالیدند، باعث دلسردی هسته سختی شد که همواره به تبلیغات حکومت درباره تواناییهای سپاه باور داشت.
فروپاشی حکومت اسد در فاصله بیش از هزار کیلومتری از ایران، آخرین ضربه به این هسته سخت بود.
سقوط اسد بار دیگر خشم نسبت به خامنهای و سپاه پاسداران را شعلهور کرد. برای این پایگاه حامیان که بسیاری از اعضایش بهطور داوطلبانه در سوریه علیه گروههای سلفی-جهادی جنگیده و خون ریخته بودند، تصمیم خامنهای در ایستادن و تماشای سقوط سوریه به دست شورشیان تحت رهبری هیات تحریر الشام، بهعنوان یک خیانت دیگر تلقی شد؛ چرا که مدام به این پایگاه حامیان گفته شده بود حفظ سوریه، نه صرفا حمایت از اسد، بلکه به معنای حفظ اسلام شیعه و «دفاع از حرم» است.
پس از دلسردی از وضعیت سوریه و دیگر عوامل، پایگاه سخت حامیان جمهوری اسلامی از اینکه خامنهای گفت ممکن است با ترامپ، کسی که دستور کشتن سلیمانی را صادر کرد، وارد مذاکره شود، خشمگین شد.
از زمان مرگ سلیمانی، خامنهای و فرماندهان سپاه پاسداران قول انتقام سخت و ترور ترامپ و تمامی افرادی را دادند که در این حمله مشارکت داشتند. بنابراین، این احتمال که حکومت حتی به فکر دست دادن با قاتل سلیمانی باشد، این گروه را بیشتر عصبانی کرد.
رویارویی معترضان و نیروهای سرکوبگر در اعتراضات سال ۱۴۰۱
گزینههای محدودِ پیشِ روی خامنهای و سپاه پاسداران
فرسایش و اضمحلال پایگاه حامیان ایدئولوژیک جمهوری اسلامی احتمالا تاثیرات عمیقی بر آن خواهد داشت. خامنهای و سپاه پاسداران کاملا آگاهند که بیشتر از هر گروه جمعیتی دیگری در ایران، از دست دادن این حامیان سرسخت، موجودیت جمهوری اسلامی را به خطر میاندازد زیرا اعضای این پایگاه کوچک اما ایدئولوژیک و افراطی، نیروهای پیادهنظامی را تشکیل میدهند که در شکلگیری هر اعتراضات ضد حکومتی، ایرانیان را سرکوب میکنند.
فارین پالیسی با اشاره به این پیشزمینهها خاطرنشان کرد که خامنهای و سپاه پاسداران فرصت چندانی را برای مقابله با این بحران اساسی از دست ندادهاند؛ هرچند که گزینههای محدودی در اختیار دارند.
جمهوری اسلامی برای جلب دوباره حمایت این پایگاه، هیچ چارهای جز احیای سیاستهای ایدئولوژیک خود در داخل و خارج از ایران ندارد.
خامنهای البته میداند که فضای کمی برای مانور در خاورمیانه خواهد داشت زیرا دولت جدید ترامپ وقت را برای اعمال فشار حداکثری بر تهران و محدود ساختن توانایی آن در تامین مالی شبهنظامیان نیابتیاش تلف نکرد.
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل نیز به صراحت گفت اسرائیل کنار نمینشیند و اجازه نمیدهد تهران گروههایی را که پس از حمله هفتم اکتبر بهطور دستهجمعی علیه آن اعلام جنگ کردهاند، دوباره مسلح کند.
گزینههای محدود خامنهای برای برآورده کردن نیازهای پایگاه حامیانش در زمینه سیاست خارجی، نشان میدهد که احتمالا او تلاش خواهد کرد تا این نیازها را در داخل کشور جبران کند.
به نظر میرسد که ظریف و عبدالناصر همتی، وزیر امور اقتصادی و دارایی دولت پزشکیان، اولین قربانیان این تلاشها بودند.
فارین پالیسی نوشت که بعید به نظر میرسد استعفای ظریف بدون حمایت خامنهای و سران سپاه پاسداران رخ داده باشد زیرا آنها به خوبی میدانند که سقوط ظریف، سرمایه از دست رفته را جبران خواهد کرد.
به همین ترتیب، خامنهای در سخنرانی اخیر خود برخلاف سیگنالهای اولیه، مذاکرات با ترامپ را رد کرد اما این اقدامها به تنهایی برای جلب حمایت این پایگاه کافی نخواهد بود.
خامنهای در داخل کشور، برای بازپسگیری پایگاه حامیانش، باید سیاستهای ایدئولوژیک اسلامی را تشدید کند. البته این بازی خطرناکی برای اوست زیرا منجر به واکنش منفی از سوی جمعیتی گستردهتر خواهد شد و احتمال شکلگیری اعتراضات خیابانی علیه حکومت را افزایش میدهد.
اینجاست که پارادوکس پیشِ روی خامنهای به وضوح نمایان میشود: اگر سیاستهای ایدئولوژیک را رقیق کند، ممکن است پیادهنظام سرکوبگر خود را از دست بدهد و اگر این سیاستها را تشدید کند، احتمال اعتراضات گستردهتر افزایش مییابد.
بر اساس تحلیل فارین پالیسی، هر دو سناریو تهدیدی اساسی برای جمهوری اسلامی است و میتواند منجر به تکرار سرنوشت محتوم اسد برای خامنهای شود.